وقتی دعوا میکنین و به بار میری...[p2 و آخر]
#استری_کیدز #هان #هیونجین #فلیکس #لینو #مینهو #چانگبین #بنگچان #جونگین #سونگمین #سناریو #فیکشن
بدون اینکه فرصتی برای حرف زدن بهت بده دستتو محکم گرفت و از بار بیرونت برد.
× هی داری چیکار میکنی؟*همچنان با حالت مستی*
بدون اینکه جوابی بهت بده سوار ماشینت کرد. از اونجایی که شوک بهت وارد شده بود اثر الکل داشت از بین میرفت و هشیار تر میشدی و بعد از چند دقیقه به خودت برگشتی...
× ماشینو نگهدار
÷ اینکارو نمیکنم ات
× هیون گفتم ماشینو نگهدار
÷*همچنان به راهش ادامه میداد*
× این لعنتی رو نگهش دارررر
صدای بلندت باعث شد به حرفت گوش بده و کنار خیابون ایست کنه.
× معلوم هست داری چیکار میکنی؟ من با تو هیچ سَنَمی ندارم به چه حقی...
بی مقدمه لباشو به لبات کبوند و برای لحظه ای نفستو در سینت حبس کرد. مدتها بود اینطور همدیگه رو نبوسیده بودین و شاید اون بوسه چیزی بود که هر دو برای آرامشتون بهش نیاز داشتین. بعد از چند دقیقه ازت جدا شد و فاصله گرفت.
÷ من نمیخوام ازت جدا شم...
×*بغض کرده بودی* ولی این چیزی بود که خودت گفتی
÷ من یه احمقم، تو درست میگفتی من فقط به کارم اهمیت میدادم و من یه عوضیم اینو میدونم ولی بدون تو نمیتونم
×هیون...
÷ هر چیزی که گفتم و هر چیزی که شنیدی رو فراموش کن ات*دستاتو گرفت* خواهش میکنم بهم شانس دوباره برای عاشقت بودن بده*اشکاش آهسته جاری شدن* خواهش میکنم
بعد از بوسه کوتاهی که به لباش زدی در همون حالتی که نشسته بودی محکم بغلش کردی. شاید اینا حرفایی بودن که واقعا به شنیدنشون از طرف هیونجین نیاز داشتی.
همونطور که در آغوشت بود لباش رد کنار گوشت برد و حرفی زد که لرزی به بدنت افتاد.
÷ ولی تنبیهت بابت باری که امشب رفتی سرجاشه بیبی...
بدون اینکه فرصتی برای حرف زدن بهت بده دستتو محکم گرفت و از بار بیرونت برد.
× هی داری چیکار میکنی؟*همچنان با حالت مستی*
بدون اینکه جوابی بهت بده سوار ماشینت کرد. از اونجایی که شوک بهت وارد شده بود اثر الکل داشت از بین میرفت و هشیار تر میشدی و بعد از چند دقیقه به خودت برگشتی...
× ماشینو نگهدار
÷ اینکارو نمیکنم ات
× هیون گفتم ماشینو نگهدار
÷*همچنان به راهش ادامه میداد*
× این لعنتی رو نگهش دارررر
صدای بلندت باعث شد به حرفت گوش بده و کنار خیابون ایست کنه.
× معلوم هست داری چیکار میکنی؟ من با تو هیچ سَنَمی ندارم به چه حقی...
بی مقدمه لباشو به لبات کبوند و برای لحظه ای نفستو در سینت حبس کرد. مدتها بود اینطور همدیگه رو نبوسیده بودین و شاید اون بوسه چیزی بود که هر دو برای آرامشتون بهش نیاز داشتین. بعد از چند دقیقه ازت جدا شد و فاصله گرفت.
÷ من نمیخوام ازت جدا شم...
×*بغض کرده بودی* ولی این چیزی بود که خودت گفتی
÷ من یه احمقم، تو درست میگفتی من فقط به کارم اهمیت میدادم و من یه عوضیم اینو میدونم ولی بدون تو نمیتونم
×هیون...
÷ هر چیزی که گفتم و هر چیزی که شنیدی رو فراموش کن ات*دستاتو گرفت* خواهش میکنم بهم شانس دوباره برای عاشقت بودن بده*اشکاش آهسته جاری شدن* خواهش میکنم
بعد از بوسه کوتاهی که به لباش زدی در همون حالتی که نشسته بودی محکم بغلش کردی. شاید اینا حرفایی بودن که واقعا به شنیدنشون از طرف هیونجین نیاز داشتی.
همونطور که در آغوشت بود لباش رد کنار گوشت برد و حرفی زد که لرزی به بدنت افتاد.
÷ ولی تنبیهت بابت باری که امشب رفتی سرجاشه بیبی...
۲۵.۹k
۱۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.